کارنکارن، تا این لحظه: 15 سال و 5 روز سن داره

کلنل کارن

کارن با سه سالگی هاش

سلام مامانی کارن پسرک سه ساله. عجب روزایی گذروندیم. ازت معذرت میخوام که نتونستم برات جشن تولد بگیرم. درگیر مراسم ختم شوهر خاله بودیم. همه داغونیم.مامان گلی ایشالا سال دیگه از خجالتت در میام. کارن خان پسرک سه ساله شیرین زبونیات این روزا زندگیمون قشنگتر کرده. برای هرچی یه جواب داری. برای همه چی چرا میگی. اما وقتی از خودت می پرسن چرا میگی محض ارا.عجب بلایی شدی. اینقدر گفتی برو خبراتو بساز که باورم شده بیشتر خبرسازم تا خبرنگار. به این حرفا ادامه بده تا ببینیم چی میشه کارن خان. راستی یادم رفت چند روز پیش تو خیابون یه چیزی نشونم دادی گفتی میشه اینو برام بگیری اول نفهمیدم چیه بعد که درست نشون دادی یه فرغون بود. کلی بهت خندیدم.
13 ارديبهشت 1391

تولدت نزدیکه

سلام پسرک مامان که همین روزا تولدته. خاله آلیس همش به فکر تولد توئه و اینکه برای تو چکار کنیم. فسقلی هنوز تصمیم نگرفتیم برات چی بخریم. یه کمی اوضاع به هم ریخته. شوهر خاله عاطی حالش خوب نیست و همه حسابی فکرمون درگیر اونه. ایشالا هر وقت اون بهتر شد برات یه تولد کوچولوی چند نفره شاید بگیریم. دعا کن براش مامان با دل کوچیکت دعا کن تا خوب بشه و همه ما خوشحال بشیم. 
2 ارديبهشت 1391

می خوام قوی باشی حتی اگه به نظر پررو بیای

سلام پسرک مامان این روزا با مصاحبه هایی که برای کارم می گیرم دارم یاد می گیرم چطور باید مهارت های زنگی رو بهت آموزش بدم. یه کم سخته ما بابا مامانا یاد گرفتیم فقط باید خودمون حرف بزنیم و تصمیم بگیریم. این عجیبه که همه دم از فرزند سالاری می زنیم اما تفکر مقابله با این فرهنگ تو وجود همه ما نهادینه شده. باید یاد بگیریم زندگی کردن رو به شما کوچولوها یاد بدیم. حتی اگه به نظر ما پررو بشید. اما اینطوری سالمتر می مونید. امیدوارم تو  و همه کوچولوهای دیگه بهترین زندگی رو داشته باشین. زندگی خوب و سالم.
15 اسفند 1390

کارن خان میخوام یاد بگیری چطور سالم زندگی کنی

سلام مامانی. مثل همیشه پر از نگرانی ام به خاطر آینده ات. به خاطر جامعه ای که فقط باعث نگرانی میشه. تو هنوز سه ساله نشدی اما من همیشه از اینکه خدای ناکرده به بیراهه بری می ترسم. شاید یه بخشی از اون به خاطر کارم باشه اما باور کن این ترس خیلی وحشتناکه. نمی دونم من دچار وسواس فکری شدم یا همه همینطوری هستند. محیط ما ایزوله نیست که ترسی توش نباشه باید تو رو آماده کنم برای مقابله با این اجتماع و سالم موندنت میون این همه مشکل. کاش بتونم و تو هم خوب یاد بگیری.
9 اسفند 1390

کارن ما حالا حسابی بلا شده

سلام پسرک خوشگلم. ببخشید که یه مدت هیچی از تو ننوشتم. اصلا فرصت نداشتم بیام اینجا سر بزنم. تو حالا حسابی بلا شدی و الان داری بهم میگی خواهش می کنم منو بغل کن تا بهم بگی این رنگین مکونه بالای وبلاگ. دلم میخواد همه حرفاتو ضبط کنم. اینقدر که خوشگل حرف می زنی. برای همه چی یه چرا می پرسی. این موضوع بعضی وقتها خیلی خنده دار بعضی وقتا هم حسابی کلافه کننده میشه. مامان قربونت بره. دلم می خواد هیچی رو بی چون و چرا قبول نکنی. همیشه برای قبول کردن هرچی یه چرا داشته باش و تا وقتی قانع نشدی از این چرا دست برندار. اینطوری خیلی اتفاقات بد برات نمیفته.
30 بهمن 1390

آرایشگاه با گریه زاری

بالاخره کارن خان بعد از چند ماه تونستیم موهاتو کوتاه کنیم اون هم با کلی گریه زاری. انگار توی آرایشگاه داشتن شکنجه ات می کردن. نمی دونم با این وضعیت آراییشگاه رفتن تو باید چه کار کنم.الان 9روزه از بابایی دور شدیم هرچند تو هر بار که باهاش حرف می زنی انگار همین دم دره و ازش میخوای برات آدامس موزی بخره بیاره. مامان جون یا به قول خودت مامان منصور همش میگه وای وقتی کارن بخواد بره چکار کنیم.بابات هم خیلی دلش تنگ شده. باید زودتر برگردیم. ...
29 تير 1390

كارن عين خيالش نيس

الان 8 روزه كارن و مادرش رفتن شهرستان. دلم برا هر دوشون خيلي تنگ شده اما اون طور كه شنيديم كارن خان عين خيالش نيس. چون دور و برش خيلي شلوغه.تازه با بابابزرگش آرايشگاهم رفته ، اونم بعد از 6-7 ماه. ...
28 تير 1390

کارن حوصلش سر رفته

این چند روزه رفته بودیم پاوه. بابابزرگ کارن تصادف کرده بود و حالش بد بود اما خدا رو شکر الان خوب شده و برگشته خونه. خیلی استرس کشیدیم روزای بدی بود. هرچند به کارن خیلی خوش گذشت. با بچه های عموش اینقدر بازی کرد که حتی شبا حاضر نبود بخوابه و باید به زور می خوابوندیمش. شب آخری که اونجا بودیم دو تا از دخترعموهاشو دیوونه کرده بود. نمیذاشت بخوابن.بساطی داشتیم.به زور و با گریه خوابوندمش. اما بمیرم برای بچه ام از وقتی برگشتیم حسابی تنها شده.حوصلش سر می ره. هوا هم که قدرت خدا به حدی گرمه که ادم جرات نمی کنه از خونه بیرون بره.  کارن این روزا حرف زدنش خیلی بهتر شده. داره کلمه های بیشتری میگه و فعلای یک کلمه ای رو به کار می بره.وقتی داشتیم می رفت...
12 تير 1390

حرفای بابایی برای تو

تا بابا نشده بودم نمی دونستم بابا شدن چه حسی داره الان کارن! تو رو نه پسرم که جزیی از خودم می دونم. هر چی هم نگات می کنم حس می کنم هادی ساعی جلوی چشممه. بابا آرزوم اینه که تو ورزشکار بشی و قهرمانی المپیکتو ببینم. 19سالگی هم زنت میدم.نمیذارم هم از پیشمون بری.گفته باشم بهت
2 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کلنل کارن می باشد