یادآوری اولین کلماتی که تو گفتی

سلام مامانی بالاخره بعد از مدت ها وقت کردم یه مطلب برات بنویسم. پسر گلم الان وبلاگ یکی از دوستامو خوندم که در مورد کوچولوش بود. یاد اولین باری افتادم که تو اسم منو بردی.. خونه عمو هادی بودیم که میون همه حرفا یه دفعه گفتی ادا. از اون به بعد تا مدت ها دیگه اسممو نبردی تا یه روز دیگه دوباره همین کلمه رو تکرار کردی و این شد پایه اینکه تا چند وقت به من مامان نگی و با شیطنت هرچه تمامتر اسممو صدا کنی. فکر کنم تا چند ماه به من مامان نمی گفتی. اما اولین کلمتو که بابا بود به راحتی گفتی. من همون موقع  تلفن زدم به بابا امید و گوشی رو گذاشتم جلوی دهن تو تا بگی بابا. ای خدا امید وسط سازمان از پشت تلفن داد و بیدادی راه انداخته بود از خوشحالی که نگو. چقدر به بابا خندیدیم. اما حرف زدن قشنگ تو هنوز هم بعضی وقت ها منو به تعجب وامیداره. وقتی حرفای قلمبه سلمبه و کلمات بزرگترا رو استفاده می کنی انگار نه انگار که هنوز فقط سه سال ونیم داری. نمیدونم این حرفا رو از کجا یاد می گیری اما امیدوارم این حرف زدن زیبات همچنان ادامه داشته باشه. دلم نمیخواد برای حرف زدن از کلمات معمولی استفاده کنی. مامان جان اگر کتاب بخونی میتونی قشنگ حرف بزنی و به نظرم تو به کتاب علاقه داری.